یه روز خوب
صبح رفتیم خونه خاله ساناز . مربی قبلی نیکی الهی بگردم اینهمه تلاش کردم که روزگار شیرینی واسه دخترم فراهم کنم تازه الان میفهمم یه وقتایی زیادی بهش سخت گرفتم بازم خدا رو شکر وقتی خنده قشنگش رو میبینم از خوشحالی کیف میکنم خدا کنه این لبخند همیشگی و مدام باشه ____________ عصری هم آراد اومد خونمون خیلی خوش گذشت اولین چیزی که بابت خوشحالم کرد این بود که دوست قدیمیم رو دیدم. معصومه دوست جون جونی من ، دوستی که وقتی از مدرسه تعطیل میشدیم تا 2-3 ساعت دم در وامیستادیم و حرف میزدیم خسته نمیشدیم بعدش اینکه به چشم خودم شلوغی پسرش آراد رو دیدم و فهمیدم تو این دنیای بزرگ من و معصومه بابت یه درد مشترک داریم و اونم اینه که بچه های شیطون و کنجکاوی ...